شعر در مورد اسم مرجان
شعر در مورد اسم مرجان,شعر در باره اسم مرجان,شعر نو در باره اسم مرجان,شعر عاشقانه در باره اسم مرجان,شعر درباره اسم مرجان,شعر عاشقانه درباره اسم مرجان,شعر اسم مرجان,شعر عاشقانه در باره اسم مرجان,شعر راجع به اسم مرجان,شعر نو در باره اسم مرجان,شعر درمورد اسم مرجان,شعر برای اسم مرجان,شعر در باره اسم مرجان,شعر عاشقانه درباره اسم مرجان,شعر در مورد اسم مرجان,شعر درباره اسم مرجان
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اسم مرجان برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
مرجان تو مرجان خدای است ازیراک
از حکمت و علم آمد مرجان تو را جان
شعر در مورد اسم مرجان
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بی رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
شعر در باره اسم مرجان
گر او از در و مرجان گنج دارد
مرا در جان سخن درست و مرجان
شعر نو در باره اسم مرجان
دیده در می فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
فضله سرخ بید او مرجان
لؤلؤ سنگ ریز او شهوار
شعر درباره اسم مرجان
مرجان تو پرده دار لؤلؤ
ریحان تو خادم گلستان
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
جان شیرینست یا مرجان شیرین
نافه مشکست یا زلفین مشکین
شعر اسم مرجان
دیده در می فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
بود مژگان خونین حاصل عشق
ز دریا پنجه مرجان برآید
شعر راجع به اسم مرجان
ساقیا! بار کن ز باده قدح
باده چون گداخته مرجان
شعر نو در باره اسم مرجان
رویت دریای حسن و لعلت مرجان
زلفت عنبر صدف دهان در دندان
درج یاقوت گهر پوشت چو گردد در فشان
از تحیر خون دل در جان مرجان افکند
شعر برای اسم مرجان
مرجان کهینه بنده یاقوت و لؤلؤش
سنبل کمینه خادم ریحان و عنبرش
شعر در باره اسم مرجان
می نماید خط مشک افشانش از عنبر مثال
می فشاند پسته خندانش از مرجان نمک
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
هست مرجان مرا قوت ز مرجانک او
ای دریغا که نبودی دلکش سنگینک
شعر در مورد اسم مرجان
آن نه مرجان خموشست که جانیست مصور
وان نه سرچشمه نوشست که سریست خدائی
شعر درباره اسم مرجان
سپید سیم رده بود، در و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
شعر در مورد اسم مرجان
چون بنشیند تمام و صافی گردد
گونه یاقوت سرخ گیرد و مرجان
شعر در باره اسم مرجان
در عشق، چو رودکی، شدم سیر از جان
از گریه خونین مژه ام شد مرجان
شعر نو در باره اسم مرجان
زیور همان دو رشته مرجان کفایتست
وز موی در کنار و برت عنبرینه ای
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
لبان لعل تو با هر که در حدیث آید
به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان
شعر درباره اسم مرجان
چند گویی جان و جان یک دم بخند
کانچه در جانست در مرجان تراست
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
خیره ماند از لب تو بیجاده
به سر تو که لعل و مرجان هم
شعر اسم مرجان
ای سنایی عرضه کری جوهری کز مرتبت
او تواند کرد مرجان عرض را جوهری
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
شعر چون در تو حسود ترا
جگر و دل چو لعل و مرجان کرد
شعر راجع به اسم مرجان
اندوه تو دلشاد کند مرجان را
کفر تو دهد بار کمی ایمان را
شعر نو در باره اسم مرجان
چون پوست کشد کارد به دندان گیرد
آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد
شعر درمورد اسم مرجان
نی سیب در آن حقه مرجان تو دید
کاندر دل تنگ خود زنخدان تو دید
شعر برای اسم مرجان
بحر را سرپنجه مرجان نیندازد ز جوش
دست کوته دار زنهار از دل بی تاب ما
شعر در باره اسم مرجان
ز طوفان پنجه مرجان نگردد بحر را مانع
کجا ساکن کند دست نوازش بی قراران را؟
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
ز خون بی گناهان تیغ او را نیست پروایی
نگیرد پنجه خونین مرجان دامن دریا
شعر در مورد اسم مرجان
مژه مانع نشود اشک سبک جولان را
دامن بحر به فرمان نبود مرجان را
شعر درباره اسم مرجان
لبت به خون جگر شسته روی مرجان را
خط تو ساخته خس پوش، آب حیوان را
شعر در مورد اسم مرجان
ز دست جرأت من در وصال ایمن باش
که قرب بحر کند خشک، دست مرجان را
شعر در باره اسم مرجان
بی تابی دل افزود از دست نگارینش
دریا نشود ساکن از پنجه مرجان ها
شعر نو در باره اسم مرجان
خشکی از سر پنجه مرجان اگر بیرون برد
لاف تر دستی ز بحر بیکران زیبنده است
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
پشت دست از پنجه مرجان گذارد بر زمین
بحر تا تردستی مژگان ما را دیده است
شعر درباره اسم مرجان
پاکدامان را غمی از تهمت ناپاک نیست
بحر را از پنجه خونین مرجان باک نیست
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
ظلم ظالم می کند تأثیر در همصحبتان
خون ناحق کشتگان بحر، مرجان را گرفت
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
از لب خشک صدف ریزش نیسان پیداست
خشکی بحر ز سر پنجه مرجان پیداست
شعر اسم مرجان
بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام
ناصح از ساده دلی در پی تسکین من است
شعر راجع به اسم مرجان
تسلی دل بیتاب من به نامه خشک
علاج رعشه دریا به دست مرجان است
شعر نو در باره اسم مرجان
چه سود نعمت بسیار، بی نصیبان را؟
که آورد ز دل بحر خشک مرجان دست
شعر درمورد اسم مرجان
برفشان برفشان دل و جان را
در و مرجان علیک عین الله
شعر برای اسم مرجان
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بی جان
بندازد از جمالت جان تاج کبریایی
شعر در باره اسم مرجان
عقد پروین بخمد چون دم عقرب در حال
چون سخن زان دو رده لولو مرجان آرند
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
ای که از سرچشمه نوشت برفت آب نبات
مرده مرجان جان افزای تست آب حیات
شعر در مورد اسم مرجان
چشمه نوشست یا کان نمک یا جام می
یا زلال خضر یا مرجان جان افزای دوست
شعر درباره اسم مرجان
دریا خمش به پنجه مرجان نمی شود
سودی نمی دهد به دل بیقرار دست
شعر در مورد اسم مرجان
چو مرجان رزق ما خون است، هر چند
عنان بحر در سرپنجه ماست
شعر در باره اسم مرجان
ز خون بی گنهان است آنقدر سیراب
که دست می شود از دامنش چو مرجان سرخ
شعر نو در باره اسم مرجان
ز غیرت رخ او خون گل چنان زد جوش
که خار بر سر دیوار شد چو مرجان سرخ
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
به تلخرو مکن اظهار تنگدستی خویش
که از تپانچه بحرست روی مرجان سرخ
شعر درباره اسم مرجان
گر برآرد می زخود پیمانه ما
دور نیست پنجه مرجان نگارین در میان آب شد
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
می رسد آزار بد گوهر به روشن گوهران
پنجه خونین به روی بحر مرجان می کشد
شعر اسم مرجان
چون زند جوش زبردستی محیط اشک من
پنجه خورشید را سرپنجه مرجان کند
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
زلف مشکینت که خون در ساغر ایمان کند
شانه را در یک سراسر پنجه مرجان کند
شعر راجع به اسم مرجان
سینه را دریا کنید از ابر دست ساقیان
دستها را از قدح سر پنجه مرجان کنید
شعر نو در باره اسم مرجان
غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون لعل و مرجان آفریدند
شعر درمورد اسم مرجان
وز برکت مبارک دریای او
دل را چو درج گوهر و مرجان کنم
شعر برای اسم مرجان
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
شعر در باره اسم مرجان
سعدی چو گرفتار شدی تن به قضا ده
دریا در و مرجان بود و هول و مخافت
شعر عاشقانه درباره اسم مرجان
زجمعیت نباشد بهره ای کوتاه دستان را
که از دریای گوهر خشک مرجان سر برون آرد
شعر در مورد اسم مرجان
زهر انگشت مرجان بحر شمع عالم افروزی
برای جستن آن گوهر یکدانه می سوزد
مخور زنهار روی دست این دریانوردان را
که خشک از بحر گوهر پنجه مرجان برون آید
شعر درباره اسم مرجان
کناری گیر ای مژگان زچشم خونفشان من
که با دریا زدن سرپنجه از مرجان نمی آید
شعر در مورد اسم مرجان
می دهد دست نوازش دل ما را تسکین
بحر ساکن اگر از پنجه مرجان گردد
شعر در باره اسم مرجان
دامن پاکی که خونم را نمی گیرد به خود
دستها چون پنجه مرجان به خون رنگین ازوست
شعر نو در باره اسم مرجان
باده خون مرده را ریحان کند در زیر پوست
استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست
شعر عاشقانه در باره اسم مرجان
استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست
گر به ظاهر سرخ رویی در شراب عشق نیست