شعر در مورد
آشتی,شعر در مورد آشتیان,شعر در مورد آشتی,شعر زیبا در مورد آشتی,شعر در
مورد صلح و آشتی,شعر درباره آشتی,شعری در مورد آشتی,شعر کودکانه در مورد
اشتی,شعری در مورد قهر و آشتی,شعری در مورد اشتی,شعر درباره صلح و آشتی,شعر
درباره ی آشتی,شعر درباره قهر و آشتی,شعر در مورد قهر و آشتی,شعر آشتی,شعر
آشتی کنان,شعر آشتی کنون,شعر آشتی فخرالدین مزارعی,شعر آشتی با دوست,شعر
آشتی و قهر,شعر آشتیان,شعر آشتی,شعر اشتی عاشقانه,شعر آشتی کردن,شعر کوچه
آشتی کنان,شعر کوچه های آشتی کنان,شعر کوچه آشتی کنون,شعر قهر و آشتی,شعر
قهر و آشتی کودکانه,شعر درباره قهر و آشتی,شعر قهر و آشتی خواهران غریب,شعر
طنز قهر و آشتی,شعر های قهر و آشتی,شعر برای قهر و آشتی,شعر درمورد قهر و
آشتی,شعر در مورد آشتیان,شعر عباس اقبال آشتیانی,شعر برای آشتی,شعر درباره
آشتی,شعر در مورد آشتی,شعر در مورد آشتیان,شعر درباره ی آشتی,شعر درباره
قهر و آشتی,شعر درباره صلح و آشتی,شعر در مورد آشتی,شعر زیبا در مورد
آشتی,شعر در مورد صلح و آشتی,شعری در مورد آشتی,شعر کودکانه در مورد
اشتی,شعری در مورد قهر و آشتی,شعر در مورد قهر و آشتی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد آشتی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
بوسه ام را می گذارم پشت در / قهر کردی, قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن / هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟ / آمدم , حالا تو با من اشتی؟
قهر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
بر دل من گر روا بود سخن سخت
از تو پسندیده نیست ای گل رعنا
شاخه خشکی به خارزار وجودیم
تا چه کند شعله های خشم تو با ما
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
ناز ترا میکشم به ددیه منت
سر به رهت مینهم به عجز و تمنا
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت
هر دو به چشمان دلفریب
تو پیدا از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
تنها تنها به عشق روی تو تنها
بوی بهار است و روز عشق و جوانی
وقت نشاط است و شور و مستی و غوغا
خنده گل راببین به چهره گلزار
آتش می را ببین به دامن مینا
ساقی من جام من شراب من امروز
نوبت عشق است و عیش و نوبت صحرا
آه چه زیباست از تو جام گرفتن
وزلب گرم تو بوسه های گوارا
لب به لب جام و سر به سینه ساقی
آه که جان میدهد به شاعر شیدا
از تو شنیدن ترانه های دل انگیز
با تو نشستن بهار را به تماشا
فردا فردا مگو که من نفروشم
عشرت امروز را به حسرت فردا
بس کن ز بی وفایی بس
کن بازآ بازآ به مهربانی بازآ
شاید با این سرودهای دلاویز
باردگر در دل تو گرم کنم جا
باشد کز یک نوازش تو دل من
گردد امروز چون شکوفه شکوفا
چی میشد تو هم منو دوستم میداشتی نا زنین / جای گریه رو لبام خنده می کاشتی نازنین
حالا که قهری باهام ولی بدون دوستت دارم / طاقت قهر ندارم پس آشتی نازنین . . .
عزیزم من میخوام باهات اشتی کنم
اگه میخوایی اشتی کن اگر نه هم که به درک
بهتر از من گیرت نمیاد اخه بدبخت
کج و کله
قهر می کنی به لحظه ای ؛
دوباره آشتی …
جُرم من چه بود؟
از برای قهر ِ خود ،
بهانه ای نداشتی
ابروان درهم ات به وقت ِ قهر ،
خنده های بی امان ِ وقت ِ آشتی …
من، چگونه سر کنم کنارِ تو
از چه رو سر ِ دو راهی ام گذاشتی؟
رشتۀ محبت مرا ،
پاره می کنی به قهر
تا گره خورد به مهربانی ات ؛
تارهای چنگ ِ دل ز هم گسسته ،
نیست فرصتی برای وصلت دوباره ،
جای آشتی، نذاشتی
آتش ِ نگاه ِ تو،
خامی ِ وجود ِ من،
با من و خودت یگانه باش –
کاش لحظه ای
فقط برای لحظه ای مرا
بخاطر خودم
دوست داشتی
تو باغچه ها گل کاشتی
خنده رو لب گذاشتی
دیگه با من نکن قهر
این دفعه آشتی آشتی
قهر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
ناز تورا میکشم به دیده منت
سر به رهت مینهم به عجز و تمنا
به خاطر یافتن مقصر ، زندگی ات را تلخ و سیاه نکن.
بگذار آن چه در پایان یک عشق به جای میماند
خاطرات خوش باشد با من آشتی کن تا دنیا با من اشتی کند . . .
قهر مکن ای فرشته روی دلارا / ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین / چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
ناز تورا میکشم به دیده منت / سر به رهت مینهم به عجز و تمنا . . .
همیشه رفتن بهترین نیست
گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست
چه قهر باشیم چه آشتی
اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ی دل ما جای دارند . . .
منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار
تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار
جنس من از آهن و از سنگ نیست
من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست
حال دل از من نمیپرسی چرا
حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است
قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن
هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
چی میشد تو هم منو دوستم میداشتی نا زنین
جای گریه رو لبام خنده می کاشتی نازنین
حالا که قهری باهام ولی بدون دوستت دارم
طاقت قهر ندارم پس آشتی آشتی نا زنین
خبر خبر خبردار
آی بچه های هوشیار
همیشه آشتی باشین
کسی نبینه آزار
تو دوست خوب منی
دل منو نشکنی
دنیا قشنگ نمیشه
با کینه و دشمنی
پَر و پَر و پَر پرنده
آشتی و شعر و خنده
با هیچ کسی نکن قهر
تا تو بشی برنده
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است …
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم
منو ببخش ، منو ببخش …..
منو ببخش عزیزم که از تو می گریزم
می سوزم و خاموشم تو خودم اشک می ریزم….
منو ببخش اگه خیلی بهت بدی کردم …
گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش/بر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش
راه ورسم عاشقی را نا بلد چون کودکان/اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش
بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی
دلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مکن . . .
بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم / بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم
بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم / بیا بر خنده ی این صبح بهار خنده کنیم . . .
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست / وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت / هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا . . .
یه روزی گله کردم من از عالم مستی / تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید / تو قهر کردی قهرت مصیبت شدو بارید
پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم / آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم . . .
مهم نیست کی مقصر است
باور کن مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است
در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم
تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم
پس نازنین بیا اشتی کنیم با مهر
به خاطر یافتن مقصر,
زندگی ات را تلخ و سیاه نکن.
بگذار آن چه در پایان یک عشق به جای میماند
خاطرات خوش باشد با من آشتی کن تا دنیا با من آشتی کند
قهر مکن ای فرشته روی دلارا
ناز مکن ای بنفشه موی فریبا
طعنه و دشنام تلخ اینهمه شیرین
چهره پر از خشم و قهر اینهمه زیبا
ناز تورا میکشم به دیده منت
سر به رهت مینهم به عجز و تمنا
همیشه رفتن بهترین نیست
گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست
چه قهر باشیم چه آشتی
اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ی دل ما جای دارند
من رو ببخش نه به خاطر اینکه من لایق بخشش هستم
بلکه تو لایق ارامش هستی من ارامش تو رو حتی به ارامش خودم نیز ترجیح میدم
منو ببخش که نادیده گرفتم التماس اون نگاه نگرون رو
منو ببخش که گرفتم به جای دست عاشق تو دست عشق دیگرون رو
اگه راهم این روزا از تو یکم دوره ببخش
توی زندگی آدم یه وقتا مجبوره ببخش
بوسه ام را می گذارم پشت در
قهرکردی , قهرکردم , سر به سر
تو بیا , در را تماما باز کن
هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم , داشتی ؟
چی میشد تو هم منو دوستم میداشتی نا زنین
جای گریه رو لبام خنده می کاشتی نازنین
حالا که قهری باهام ولی بدون دوستت دارم
طاقت قهر ندارم پس آشتی آشتی نا زنین
به خاطر یافتن مقصر,
زندگی ات را تلخ و سیاه نکن.
بگذار آن چه در پایان یک عشق به جای میماند
خاطرات خوش باشد با من آشتی کن تا دنیا با من آشتی کند
همیشه رفتن بهترین نیست
گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست
چه قهر باشیم چه آشتی
اصل درست این است که عزیزان ما در خانه ی دل ما جای دارند
بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی
به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی
دلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون
ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مکن
بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم
بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم
بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم
بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم
چنین گفت زرتشت:…پ
عاشق عاشقی باش و دوست داشتن را دوست بدار.
از تنفر متنفر باش، به مهربانی مهر بورز،
با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش
از تو به یک حرف ناروا نکشم دست
وز سر راه تو دلربا نکشم پا
عاشق زیباییم اسیر محبت
هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی قهرت مصیبت شدو بارید
پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
مهم نیست کی مقصر است
باور کن مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است
در پایان زندگی خواهیم گفت:
کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم
تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم
پس نازنین بیا آشتی کنیم با
مهر
جنس من از آهن و از سنگ نیست
من دلم تنگ است و یار دلتنگ نیست
حال دل از من نمیپرسی چرا
حال پرسیدن که دیگر ننگ نیست
منو ببخش تنهام نزار ، برای آخرین بار
تنهام نزار ، بی من نرو ، نگو خدانگهدار
اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم ، اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد ، خدا اینقدر بزرگ نبود .
برام بمون ، بهونه باش برای دل سپرد/نزار که آرزوم بشه یه روزی بی تو مردن
کاش میدانستی قهر میکنم تا دستم رامحکم بگیری و بلند بگویی بمان
نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی هرطور راحتی . . .
بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم
بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم
بیا از حسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم
بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم . . .
معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست،
که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است …
بعضی وقتا یعنی اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره …
بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی / به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی
دلم پر از گلایه ها ، تنم اسیر درد و خون / ولی تو قهر با دلم برای لحظه ی مکن
اینقدر نگو : اگه ببخشم کوچک می شوم
اگه با گذشت کردن کسی کوچک می شد
خدا اینقدر بزرگ نبود…
شعر در مورد آشتی
دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم با دوست، معنی می دهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است
شعر در مورد آشتیان
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی قهرت مصیبت شد و بارید
پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
شعر در مورد آشتی
جــنگ هـای خلق، بهر خوبی است
بــرگ بی بــرگی، نشان طوبی است
خشم هــای خلـق، بهـر آشتی است
دام راحــت دایمــاً بـی راحتی است
شعر زیبا در مورد آشتی
از جمــادی مـــُردم و نـــامی شـدم
وز نمـــا مـردم به حیوان بــــر زدم
مـــردم از حیـــوانی و آدم شــــدم
پس چـــه ترسم کی ز مردن کم شدم
شعر در مورد صلح و آشتی
هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود
هــــر گـــله از شـکر آگــه می کند
جنـــگ ها می آشتـی آرد درســـت
مـــارگیـر از بهــر یــاری مار جست
شعر درباره آشتی
تضاد و کشمکش در عرصه ی روان
هست احـــوالـم خــلاف همـــدگر
هر یــــکی با هـــم مخالـف در اثر
چون کـــه هر دم راه خود را می زنم
شعری در مورد آشتی
تو نیکی می کــن و در دجلــه انـداز
کــه ایــزد در بیــابــانت دهــد بـاز
شعر کودکانه در مورد اشتی
خیــر کـــن بــا خـلق، بهـر ایزدت
یــا بـــرایِ راحــتجــان خـودت
تــا هـمــاره دوســت بینی در نظــر
در دلت نـایــد ز کین نـاخوش صور
شعری در مورد قهر و آشتی
اهمیت وفاداری به عهد و پیمان
چون درخت است آدمی و بیخ، عهد
بیـخ را تیــمــار می بایـــد بـه جهد
عهـدفاسد، بیخِ پوســــــــیده بود
شعری در مورد اشتی
شاخ و بـرگ نخل، گر چه ســبز بود
بــا فســاد بیـخ، سبزی نیسـت سود
ور نــدارد بـرگســبز و بیـخ هست
عـاقبت بیرون کنـد صد برگ، دست تـو
مشو غـرّه به عــلـمش، عهد جو
علم چـون قشرست و عهدش مغزِ او
شعر درباره صلح و آشتی
گفت پیـــغمبــر کــه هر که از یقین
دانَـد او پـــــاداش خود در یوم دین
کـه یـکی را ده عــوض می آیــدش
هـر زمان جــــودی دگرگون زایدش
شعر درباره ی آشتی
جــود جمــله از عوضهـا دیدن است
پـس عـوض دیدن ضد ترسیدن است
پس سخــا از چشم آمد نـه ز دست
دیـد دارد کــار جــز بیـــنا نَــرَست
شعر درباره قهر و آشتی
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگها نور خواهم ریخت و صدا در خواهم داد
ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم
سیب سرخ خورشید خواهم آمد
گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت :چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت
شعر در مورد قهر و آشتی
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
شعر آشتی
تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیانکن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
شعر آشتی کنان
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
شعر آشتی کنون
تو از آیین انسانی چه میدانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلتانی؟
شعر آشتی فخرالدین مزارعی
واماندگی اندر پس دیوار طبیعت
حیف است دریغا که در صلح بهشتیم
شعر آشتی با دوست
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
توکز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
شعر آشتی و قهر
هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه با زور آوران انداختن فرهنگ نیست
شعر آشتیان
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانات جنگ نیست
شعر آشتی
حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم
بندهایم ار صلح خواهی جست با ما یا نبرد
شعر اشتی عاشقانه
با مردم سهل گوی دشخوار مگوی
با آن که در صلح زندگی جنگ مجوی
شعر آشتی کردن
امیدوار بوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان
شعر کوچه آشتی کنان
اگر دودی رود بی آتشی نیست
و گر خونی رود کشتهای هست
شعر کوچه های آشتی کنان
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
شعر کوچه آشتی کنون
تن ِ آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
شعر قهر و آشتی
با رعیت صلح کن و ز خصم ایمن نشین
زآنکه شاهنشاه ِ عادل را رعیت لشگر است
شعر قهر و آشتی کودکانه
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
سنگی بدست دارد و ما آبگینه
شعر درباره قهر و آشتی
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی
از تیر چرخ و سنگ و فلاخن بِتر بود
شعر قهر و آشتی خواهران غریب
دفعِ غم دل نمی توان کرد
الا به امید شادمانی
شعر طنز قهر و آشتی
گر صلح کنی لطیف باشد
در وقت بهار و مهربانی
شعر های قهر و آشتی
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
شعر برای قهر و آشتی
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آنکه نگوییم از آنچه رفت حکایت
شعر درمورد قهر و آشتی
بختِ پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در ِ من صلحکنان باز آمد